گل .........
روزی به دنبال گلی راهی شدم از این کویر
آن گل نگو خار کویر بود و منم یارش شدم
از غم دل همراهش شدم
آن تیغ اول را که زد بر چشم من
گفتم که سهل باشد برای عشق من
چون تیغ دوم را بزد بر چشم من
گفتم کز او خرده مگیر که گل با خارش گل است
تیغ آخر را که زد بر قلب من
گفتم که ای معشوق من ،
این جوانمردی نبود در حق من
گفتم چرا زین گونه بر قلبم زدی
گفتا اگر عاشق شدی
زخم دلم خواهی خوری
این را که گفت آن گل به من
دیدم که بر قلبم نهاد از جانب خود گل به من